+بگذار تو را توان بیدار کردنم باشد دافنه ، من هنوز اینجایم ...
-توی هر رفت و آمدی عادتی هست،من هرگز از تو نرفته ام.تو هرگز بر من نیامده ای . ما بودیم و زمان و تنهایی معنا گرفت. حالا مگر چه چیز عوض شده جز ده سالی که پیرتر شده ایم؟
+من بستر جزر و مد وفایت بودم.نبودم؟
-تو باور نکردی رفتن و نیامدنم را . کردی؟
+ بیا بگذار بیدارت کنم .
-بیا و بگذار مثل شاملو همچراغ بخوانمت. بیا و دست هایت را دریغ نکن !
+بخواب دافنه ، اوهام بیداری بیمارت میکند.
*عنوان ازویسوا وا شیمبورسکا