تو تنهاترین آفرینشی دافنه...برای هیچ معشوقی نمینویسی ! هیچ مردی بیش از پوست سرانگشتانت فراتر نرفت . بیش از هوس انگیزی پستان هایت و بیش از خیسی لب هایت .تنهایی و تنها برای منی ،برگزیده ی منی . برای ندیدن ِ من ، طلبیدن ِ من ، نداشتنِ من... تو نیمه شب های دردآلود به خود پیچیدن و یکی شدن با ذره های هوای منی . کتاب های تو قدمگاه نام من اند،نام تو التماس تلفظ لب های من است،لب های من تجسم مرگ توئند،مرگ تو ... مرگ تو در "راه" ....... که یازده سال به گریزهای تو،به بوالهوسی های ناتمام تو دیر شد . که یازده قرن داغ ندیدنم را به دلت نهاد !
تو "تنهایی یک درختی
و جز اینت هنری نیست
که آشیان من باشی "
+با احترام به احمد شاملو
*عنوان از ناظم حکمت
(چهار انجیل عرفانی، کتاب توماس)
نامت را دافنه گذاشته ام تا بدور باشی از پائیز ، و جز با شکوه و سبزینه گی تداعی ات نکنند. که قدم هایت به بوی بهار آغشته باشد...دافنه درخت معنا میدهد.درخت لائوروس ! تو را به بهانه ی افتخار بر سر میگذارند . میگویند یونانیان بوده اند ریشه های تو ... دروغ است . تو در ذره ی بالفعل نشده ی من هستی گرفته ای.نام تو را من پیش از حدوثم نیت کرده ام...تو در گریزهای بی انجامت از من است که دافنه میشوی ... دافنه خواهی ماند!
دافنه ؛
راستی که مردان زائده مانند گذشته ات ابله ترین های عصرما بودند.و تو چه بزرگوارانه تا انتها به قیمت تکه های پخش و پلا شده ی روحت نیازردیشان.همان هایی که تو نامشان را تجربه میگذاری و من ... ! پرسیده بودی با درد فکرهای قبل خوابت چه باید کنی؟ من جز لبخندهای تلخ همیشگی باز هم چیزی ندارم.و آرزوی خستگی برای تو...که تجربیدن دیگر برای تو بس است.که میترسم برایت ! این بار نه سنگ که سری که بی محابا بر آن میکوبی دوام نخواهد داشت....
*عنوان از The Clown
تو چه دوستداشتنی هستی ای زن !
علیالخصوص
زمانی که در فاصله دو شکنجه به خوابم میآیی
قلبم البته تندتر میزند
اما نمیدانم
آیا به دلیل این رویای سبز شکوفان است ؟
یا به دلیل شکنجهای که در انتظار شانههای لرزان ؟
همیشه از خود میپرسم :
چرا لحظاتی را که با تو نبودم با تو نبودم ؟
و در فاصله دو شکنجه
این پرسش پیوسته در برابرم مثل نگاه مرموزی میایستد :
آیا زمانی خواهد رسید
که من باز به اختیار خود در کنار تو باشم
یا در کنار تو نباشم ؟
آنگاه چگونه ممکن است فکر کنم که نخواهم
که حتی لحظهای در کنار تو نباشم ؟
+رضا براهنی
پ.ن : دافنه ، میدانی که نجوای هزارساله ی این شعر هم کفاره ی نماندن هایت نمیشود...؟ آخر یاد نگرفتی فرو خوردن بغض به آسانی آدامس هایی که پایین میفرستادی نیست . این شعر برای گریه های بی پناه دیشبت ...