میخواهند ببوسنت دافنه
میخواهند ببوسنت دافنه

میخواهند ببوسنت دافنه

می نویسد و از خانه بیرون می آید

حالا چی ژوزه؟

مهمونی تموم شده

چراغا خاموشن

ملت رفته ن

شب سرد شده

حالا چی ژوزه؟

 

حالا چی هی تو؟

تو که بی نامی

که بقیه رو میخندونی

تو که شعر مینویسی

که عاشق میشی گله میکنی

حالا چی ژوزه؟

+کارلوس دروموند د آندراده

زنده ماندی چون آخرین نفر بودی


+بگذار تو را توان بیدار کردنم باشد دافنه ، من هنوز اینجایم ...

-توی هر رفت و آمدی عادتی هست،من هرگز از تو نرفته ام.تو هرگز بر من نیامده ای . ما بودیم و زمان و تنهایی معنا گرفت. حالا مگر چه چیز عوض شده جز ده سالی که پیرتر شده ایم؟

+من بستر جزر و مد وفایت بودم.نبودم؟

-تو باور نکردی رفتن و نیامدنم را . کردی؟

+ بیا بگذار بیدارت کنم .

-بیا و بگذار مثل شاملو همچراغ بخوانمت. بیا و دست هایت را دریغ نکن !

+بخواب دافنه ، اوهام بیداری بیمارت میکند.

 

*عنوان ازویسوا وا شیمبورسکا